ماهانماهان، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه سن داره

ماهان کوچولو

سرآغاز

سلام ماهان کوچولو. تو توی یه روز قشنگ و خنک زمستونی که دیگه نسیم بهاری داشت می وزید و بوی بهار همه جا رو پر کرده بود به دنیا اومدی. (واای من عاشق چند روز آخر زمستونم. روزایی که بهار با همه قشنگیاش چترشو رو همه شهر باز می کنه....) بابا مسعودت خیلی آدم خوبیه قدرشو بدون. مامان سمیه هم برات کم نمی زاره.دوست دارن شدید! به مدت مدید! (به قول یارو مجریه.) و اما شخصیت اصلی داستان : عمو جان ناپلئون!!!!!!!!!!!!!!! این عموی محترم که مختصر نسبت دوری هم با بنده (یعنی کاتب وبلاگ جنابعالی و زن عموت) داره!  خیلی تو رو دوست داره، اونقدر که گاهی وقتا حتی منم حسودیم میشه! (یه جورایی نقش هوومو داری!) عمو جونت تمام مدت به تو فکر می کنه (البته تا و...
13 ارديبهشت 1390

سیب ترش حوا!

بچه نخور! این همون سیبیه که حوا داد دست آدم و رسما" بدبختش کرد رفت! همین کارا رو می کنین که از بهشت اخراجتون می کنن دیگه! هی میگم سمیه مواظب این پسر خوشگلت باش میره تو کوچه دخترای همسایه چیز خورش نکنن، به گوشش نمیره که نمیره! مزه شم انگار خیلی ترشه! قیافه شو! حتی به پنگوئنی که عمو جونش براش گرفته هم سیب تعارف نمی کنه! پ. ن. : اون گیر کوچولوی نارنجی که به موهات بسته شده به خاطر اینه که موهات نذر مشهد بود و باید اونجا کوتاش می کردیم. برای اینکه موها تو چشت نره مثل دخترا موهاتو با گیر بستن!! (به به! چه سوژه ای دادم دست آریان خان!! ) ...
13 ارديبهشت 1390